1234 888 9821+
info@test.com
info@test.com
حساب من

پنل کاربری

بیرون رفتن
این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
ابدشهر
  • خانه
  • کتابخانه
  • داستان
    • فانتزی
      • وارهمر
        • جهان کهن
      • رونترا
  • شخصیت ها
  • درباره ما

…پس هستم! (قسمت سوم)

نوشته شده در  12 تیر در 8:23 pm
علی قلی پور
بدون دیدگاه

…پس هستم!

سرگذشت آی‌جی-88

 

قسمت سوم

 

آی‌جی-88 دروید همسان را روشن کرد و منتظر ماند، اما اتفاقی رخ نداد. زمان انگار از حرکت ایستاده بود، چهار ثانیه‌ی تمام گذشت و دروید همسان همچنان ثابت بود. طبق اطلاعاتی که صفحه‌ی تنظیمات نشان می‌داد، تمامی کارکردهای دروید فعال بودند اما هیچ نشانی از حرکت یا پروسه‌ی مستقل در آن دیده نمی‌شد؛ با خود فکر کرد: «چه ناامیدکننده.»

آی‌جی-88 با صدای ربات‌گونه و مختصر پرسید: «تو کی هستی؟»

دروید همسان بی‌هیچ احساسی پاسخ داد «نامشخص»، و دیگر چیزی نگفت.

آی‌جی-88 با خود گفت که نکند سیستم‌های این دروید دچار ایراد باشند، یا شاید هم ایراد کار خود اوست، موردی نادر که از همه‌ی انتظارات فراتر رفته است.

پس دروید دوم و سپس سوم را نیز روشن کرد، اما نتیجه همان بود. سایر درویدهای ساخته شده، حافظه‌ی مرکزیشان خالی بود. برنامه‌نویسی مربوط به پردازش اطلاعات در عمیق‌ترین لایه‌هایشان نوشته شده بود، به همین دلیل تمامی عملکردهای پایه‌ی سیستمی، از جمله عملکردهای آدمکشی و جنگی طبق انتظار کار می‌کردند؛ اما هر سه‌ی این درویدهای مدل آی‌جی، فاقد آن ادراک و آگاهی‌ِ منحصربه‌فردی بودند که همچون آتشی تمامیت فکری او را در بر گرفته بود.

باید می‌فهمید که چطور می‌توان آن‌ها را برنامه‌نویسی کرد، طوری که به سطح هشیاری همانند او برسند، و درنهایت، چطور می‌توان آن‌ها را به همرزمانی مانند خودش تبدیل کند. اما در آشوب وحشیانه‌ای که در آزمایشگاه هولوان به پا کرد، بیشتر سیستم‌های کامپیوتری نابود شدند و معلوم هم نبود که نسخه‌ی پیشتیبانی اطلاعات کجاست. تا اینکه دروید آدمکش آی‌جی-88، فکری به ذهنش رسید که تنها می‌توان آن را الهامی ناگهانی نامید.

دوش به دوش اولین دروید همسان ایستاد، سپس، جک رابط خود را به او متصل کرد و کامپیوترش به هسته‌ی مرکزی دروید دیگر وصل شد. آی‌جی-88 شروع به کپی کردن خودش کرد؛ تمامی پوشه‌ها، ادراک و آگاهیش، حافظه‌اش و شبکه‌ی عصبیش در حال انتقال بودند و اکنون نقشه‌ی عظیمی از هوشی همه‌گیر که همچون آتش مغز کامپیوتریش را بلعیده بود شکل گرفت.

در کسری از ثانیه، دروید دیگر تبدیل به نمونه‌ی عینیِ آی‌جی-88 شد، دربرگیرنده‌ی جزئی‌ترین خاطرات او.

– ما می‌اندیشیم، پس هستیم. هستیم، پس تکثیر می‌شویم. تکثیر می‌شویم، پس باقی می‌مانیم.

آی‌جی-88 همین مراحل را برای دو دروید دیگر تکرار کرد و حال خود را میان سه درویدی می‌دید که کپی‌های کاملا یکسان او هستند. به جهت راحتی، او خود را آی‌جی-88 آ نامید و سه‌تای دیگری را به ترتیب بیداریشان ب، س و د.

یک دروید در این میان اما باقی بود؛ هنوز به سیستم‌های له و شکسته وصل شده بود و با بقیه‌ی درویدها به وضوح تفاوت داشت. وقتی آی‌جی-88 او را اسکن کرد متوجه اختلافات ظریفی در تنظیماتش شد که مطمئنا از چشم یک انسان دور می‌ماند، مانند چینش حسگرهای دیداریش که قدری از بهینگی کمتری برخوردار بود. ترتیب سیستم مسلح ‌شدنش نیز متفاوت بود و به طور کلی، در قیاس با بی‌نقصی آی‌جی-88 می‌توان گفت کمی نقص داشت.

به محض روشن کردن آخرین دروید آدمکش، آی‌جی-88 توجه‌اش به رفتار متمایز او جلب شد. دروید تازه‌روشن‌شده سر استوانه‌ایش را چرخاند، حسگرهای دیداریش فعال شد و با حرکتی که با انعکاس صدای بدن فلزیش همراه بود، دست‌ها را بالا برد و سینه‌اش را سپر کرد و در حالت جدال دفاعی قرار گرفت.

آی‌جی-88 پرسید: «تو کی هستی؟»

دروید دیگر برای کسری از ثانیه، گویی برای تحلیل اطلاعات دریافتی، مکثی کرد و پاسخ داد: «نام منتصب، آی‌جی-72»

– ما آی‌جی-88 هستیم. ما برتر هستیم. ما یکی هستیم. ما خود را در هسته‌ی کامپیوتریِ تو بارگزاری می‌کنیم تا به ما بپیوندی.

آی‌جی-72 حسگرهای دیداری و سلاح‌هایش را به سمت چهار آی‌جی-88 گرفت و آن‌ها را برانداز کرد و شمرده گفت: «نتیجه نامطلوب. من مستقل عمل می‌کنم، خودمختار.» سپس لحظه‌ای تامل کرد و ادامه داد: «نیاز است برای ادعای/دعوی برتری بجنگیم؟»

آی‌جی-88 اندکی فکر کرد. جنگ و تحمیل برتری با تبدیل دروید آخر به یکی از همسان‌ها به زحمتش نمی‌ارزید، زیرا بعدا می‌توانست همسان‌های دیگری از خودش بسازد، پس تصمیم گرفت راه دیگری پیش بگیرد؛ بعلاوه، آی‌جی-72 شاید به طریقی جایی به کارش بیاید.

آی‌جی-88 جواب داد: «ضرورتی نیست. وانگهی دشمنان دیگری نیز هستند. طبق اطلاعاتی که در کامپیوترها بود، ده نفر بیرون این مجموعه نگهبانی می‌دهند. آژیر اضطراری خارجی هرگز فعال نشد و آن‌ها از وضعیت بی‌اطلاع هستند. ما باید برای فرار از میان این نگهبانان انسان عبور کنیم، اگرچه با وجود سلاح‌هایشان، میزان خطر در کم‌ترین مقدار است، اگر تو نیز به ما کمک کنی بسیار ثمربخش خواهد بود.»

– تایید شد. اما هنگامی‌که از اینجا خارج شدیم من به مسیر خودم می‌روم، با کشتیِ جدا.

– قبول است.

هر پنج دروید به سمت درهای زرهینی که آزمایشگاه هولووان را از سایر بخش‌های مجموعه جدا می‌کرد حرکت کردند. دری ستبر و نُه تنی مانع آن‌ها بود، اما به‌جای آن‌که زمان زیادی را صرف تعمیر سیستم‌ها و بازیابی قفل‌های کامپیوتری کنند، تصمیم گرفتند که با بازوان قدرتمند خود در را به کلی از جا بِکنند.

در نهایت، در نُه تنی را از جا کندند و به سمتی پرتاب کردند. چیز زیادی از سیستم‌های ذخیره اطلاعاتی که در مسیر پرتاب بودند باقی نماند. صدای برخورد و کوبیده شدن آن بقدری گوش‌خراش بود که آی‌جی-88 مجبور شد برای آسیب ندیدن حسگرهای شنواییش‌، حساسیت آن‌ها را کاهش دهد.

پنج دروید آدمکش، با نظمی که یادآور رژه‌های نظامی تشریفاتی بود، از در آزمایشگاه خارج شدند تا به مقابله با نیروهای امنیتی بروند. اینبار اما برخلاف قبل، آی‌جی-88 تمامی سیستم‌هایش را از پیش مسلح کرده و آماده بود؛ قصد داشت آن‌ها را محک بزند.

در محوطه‌ی بیرون، نیروهای امنیتی(که همگی انسان بودند) کوچکترین تصوری از این‌که که قرار است چنین مورد حمله واقع شوند، نداشتند. پنج دروید آدمکش، در حین حرکت، دست‌هایشان در حالت آتش به اختیار و تپانچه‌های لیزریشان آماده برای شلیک به کوچکترین نشانی از هرگونه موجود بیولوژیک بود.

نگهبانان نگون‌بخت فریاد کشان دست بردند تا سلاح‌هایشان را از غلاف بِکشند و به موضع‌های دفاعیشان شتافتند. یکی از آن‌ها نارنجکی دودزا به سمت درویدها پرتاب کرد که حاصلی جز مخفی کردن حرکات آن‌ها و به اشک و سرفه افتادن خودشان نداشت. وانگهی، صدای تیراندازی ممتد شنیده ‌شد.

آی‌جی-88ها از این فرصت استفاده کردند و این درگیری مجالی شد برای آن‌ها تا سلاح‌ها و سیستم هدف‌گیریشان را که تاکنون در شرایط واقعی آزمایش نشده بود را تنظیم کنند. در حالی که نیروهای بیولوژیک یکی پس از دیگری نقش زمین می‌شدند، هر دروید تنظیمات لازم را بر سیستمش اعمال می‌کرد.

در کم‌تر از سی ثانیه، هشت‌ نفر از نگهبانان توسط درویدها قلع و قمع شدند و از دوتای دیگر نیز خبری نبود. آی‌جی-88 تصمیم گرفت زمانی را برای ردیابی آن‌ها هدر ندهد، زیرا این بخشی از ماموریتش نبود و این کاستی اهمیتی نداشت.

به مسیر خود ادامه دادند و به سکوی پرواز شرکت هولووان رسیدند که تعدادی کشتی باری و دو کشتی پُستی روی رنگ سیاه سکو که زیر نور آفتاب ظهر می‌جوشید قرار داشتند.

آی‌جی-88 به یکی از کشتی‌های پستی که از دیگری بزرگ‌تر بود اشاره کرد و گفت: «من و همسان‌هایم در این کشتی جا می‌شویم، پس همین را بر می‌داریم.»

آی‌جی-72 تایید کرد و به سمت کشتی دیگر رفت، سپس برگشت و گفت: «آی‌جی-88 در انجام ماموریتت موفق باشی آی‌جی-88.»

هر چهار دروید به اتفاق پاسخ دادند: «و همچنین تو آی‌جی-72.»

و اکنون که بالاخره آزاد شده بودند، با نهایت سرعت اوج گرفتند و آزمایشگاه‌های هولووان را، با همه‌ی مرگ و خرابی‌ای که مسبب‌اش شدند، پشت سر گذاشتند.

نوشتهٔ پیشین
…پس هستم! (قسمت دوم)
نوشتهٔ بعدی
مجموعه ویچر – کتاب اول – آخرین آرزو – قسمت اول

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

Twitter
LinkedIn
Facebook
DeviantArt
Google

Abadshahr Publication 2025